آخرین جمعه شهریور 1403
جمع خوانی کتاب طعم گس خرمالو، نوشته خانم زویا پیرزاد
ساعت 9:30 صبح روز جمعه 30 ام شهریور 1403 در کافه کتاب نشر چشمه خیابان فلامک میز و صندلی ها را چیدیم و نشستیم به انتظار مهمان ها. گل ها را گذاشتیم داخل گلدان و بوم عزیزمان را که همه جا با ما می آید را گذاشتیم دم در و بنر رویداد را گذاشتیم روش تا مهمان ها راحت پیدایمان کنند. اولین رویداد ما بود و هیچ نمیدانستیم میزبان چند نفر خواهیم بود. هم جمعه بود، هم صبح بود و هم تجربه اول ما. پر از استرس بودیم و لبریز از آدرنالین!
کم کم که ساعت به 10 نزدیک میشد چهره های آشنا میدیدیم و دوستانمان یکی یکی میرسیدند. با دیدن هر یک نفری که از پله ها می آمد بالا یک جان به جان های ما اضافه میشد. قول داده بودیم راس 10 شروع کنیم اما یکم دیرتر که تقریبا 20-25 نفر روی صندلی های خود نشستند، سمانه رفت به خانم هایی که آمده بودند سلام کرد و در مورد تنهایی آدم ها چند کلمه صحبت کرد. گفت که ما همه مان توی این دنیای شلوغ تنها شده ایم و به اجبار روز و شب را میدویم و توی دورهای باطل دست و پا میزنیم. تشکر کرد از همه دوستانی که صبح جمعه را به جمع خوانی کتاب اختصاص داده اند و قول داد که ساعت های مفیدی را کنار هم خواهیم داشت. سمانه گفت پی کلاب تلاش میکند جایی باشد که در آن بدون ترس از قضاوت شدن بتوان حرف زد و برون ریزی کرد. گفت پی کلاب یک اتفاق جمعی است که میخواهد گروه دوستی امن به وجود بیاورد. در آخر سارا را معرفی کرد که تسهیلگر جلسه مان بود.
سارا با معرفی از خودش شروع کرد و با کمک یک توپ کوچولو از تک تک خانم ها دعوت کرد تا یکی دو جمله جالب از خودشان بگویند و جمع را خودمانی تر کنند. سارا گفت که دختری است که سوار موتور میشود! هرکسی چیزی گفت و کم کم یخ های مهمانان آب شد. سارا رفت سراغ کتاب طعم گس خرمالو و نویسنده اش خانم زویا پیرزاد. گفت که کتاب 5 داستان کوتاه است از قصه 5 زنی که یک روز در زندگی شان تصمیم میگیرند مطابق چرخ زمانه جلو نروند و از دایره امن خودشان بیرون بروند. هر کدام با داستان خاص خودشان زندگیشان را تغییر میدهند و تبدیل به شخصی میشود که میتوانند دوستش داشته باشند.
جانمایه کتاب شد بهانه گفت و گوی ما و 3 ساعت کنار هم گفتیم و شنیدیم از قصه های زندگی هایمان و از ترس هایی که از آنها عبور کرده ایم. بعضی ها هم از ترس هایی گفتند که همچنان با آن ها روبرو هستند. بعضی ها در دوره بیست و اندی سالگی خود بودند و جنس ترس ها و دغدغه هایشان متفاوت بود با خانم هایی که در دوره های چهل و پنجاه زندگی بودند. بزرگ تر ها از دورانی گفتند که دغدغه های مشابه کوچکترها را داشتند و کوچکتر ها از جسارت هایی که به خرج میدهند تا خود واقعی شان را پیدا کنند تعریف کردند.
زیبایی تمام دقیقه هایی که کنار هم گفتیم و شنیدیم این بود که هم دیگر را قضاوت نکردیم و بدون آنکه از قبل با هم آشنایی یا دوستی خاصی داشته باشیم، عجیب همدلی کردیم با هم. برنامه که تمام شد، ما بیست و خورده ای خانم دیگر با هم غریبه نبودیم و از داستان های فراز و نشیب هم الهام گرفتیم و رفتیم باقی جمعه را کنار خانواده به شب برسانیم، به امید رویداد و تجربه بعد…